سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفیق تنهایی هام

دست خدا شنبه 86/12/4 ساعت 6:0 عصر

کودک زمزمه کرد :

خدایا با من حرف بزن ، یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد ... کودک نشنید.

او فریاد کشید : خدایا با من حرف بزن ، آسمان خروشید اما کودک گوش نکرد.

او به دور و برش نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم.!!

ستاره ای درخشید ، اما کودک ندید ... !!!

او فریاد کشید: خدایا معجزه ای کن ، نوزادی چشم به جهان گشود اما کودک نفهمید ... !!!!

او از سر نا امیدی گریه سر داد " بگذار بدانم کجائی ؟

خدا پائین آمد و بر سر کودک دستی کشید ، اما کودک دنبال یک پروانه کرد.

او هیچ در نیافت و از آنجا دور شد ،...... !!!!!!!!!

 


نوشته شده توسط: آنا محمد


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

همچو باران
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
4670


:: بازدیدهای امروز ::
1


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

رفیق تنهایی هام

:: لینک به وبلاگ ::

رفیق تنهایی هام


:: آرشیو ::

بهار 1387
زمستان 1386



::( دوستان من لینک) ::

پژواک سکوت

:: خبرنامه ::